۱۳۹۱ تیر ۲۵, یکشنبه

وقتی موشیره ای چاخان قاطی میکند

کیوان محمودی خوانساری سخنان بی پایه بهرام مشیری درباره عمویش استاد محمودی خوانساری را تکذیب کرد
بهرام مشیری در برنامه ۱۸ ژوئن ۲۰۱۲ خود به منظور سیاه نمایی دوران پهلوی گفت به استاد خوانساری یک چک ۹۰ تومانی داده بودند که آن را قاب گرفته بود و در منزل خود نگهداری می کرد. کیوان محمودی خوانساری در یک پیام ویدیویی در یوتیوب این سخنان بی پایه و اساس مشیری که برای نشان دادن فقر و عدم رسیدگی به وضیعت زندگی هنرمندان در دوران پهلوی بود را رد کرد و آن را توهین به شخصیت عموی خود دانست. کیوان محمودی ضمن بیان چند خاطره از عموی خویش که نشان دهنده احترام و پیشنهاد های خوب کاری به استاد خوانساری هنرمند آواز ایرانی بود عنوان کرد عمویش زندگی خود را به خوبی اداره می کرد و آراسته ترین لباس ها را می پوشید و شرایط مالی بهتر نیز برای ایشان فراهم بود اما به خاطر اعتقادات خودش آنها را رد می کرد. کیوان محمودی افزود امیدواریم دیگر شاهد این نباشیم تا عده ای برای بیان ایده های سیاسی و نظرات خود بی هیچ مستند و مدرکی از شخصیت و اعتبار دیگران هزینه کنند....اینجانب نگارنده نیز به آقای مشیری متذکرمی شوم گرچه پشتیبانی از فرهنگ وهنر دریک کشوریکی ازوظایف دولتهاست اما هیچ دولتی در جهان وظیفه تقسیم کردن پول میان هنرمندان را ندارد. در تمام کشورهای جهان هنرمندان از راه فروش آثار هنری، برگزاری کنسرت ها و کلاس های آموزشی و دیگر پیشنهاد های کاری درآمد کسب می کنند


 

۱۳۹۱ تیر ۲۴, شنبه

از شازده مصدق السلطنه قاجار تا دکتر مصدق....پایه گذار ایدولوژی اسلامی


مصدق، نوه ناصردین شاه قاجار و نبیره مهد علیا کیست؟ و ریشه مخالفت های او با خاندان پهلوی در چه بود؟
محمد مصدق از شازده گان دربار قاجار بود. مادرش شاهزاده نجم‏السلطنه , نوه مهد علیا (قاتل امیرکبیر)دختر شاهزاده فیروز میرزا نصرت الدوله و پدر او میرزا هدایت الله آشتیانی وزیر دفتر ناصرالدین شاه از خاندان مستوفیان بود


در آن زمان، مهمترین مشاغل کشور بعد از مقام سلطان، شغل مالیه بود و بالاترین مقام آن را مستوفی الممالک مینامیدند . و این شغل را بطور رسمی میرزا حسن مستوفی الممالک در اختیار داشت ولی نامبرده بطور کامل همه کارها را به وزیر دفترش یعنی پدر شازده محمد خان ، محول مینمود

همچنین در آن دوره مرسوم بوده هر گاه یکی از حقوق بگیران دولت در می‌گذشت دو سوم حقوق او به بازماندگان می‌رسید. مصدق، یا بهتر بگوییم شازده محمد خان مستوفی که در ان زمان هنوز تبدیل به مصدق نشده بود، به دلیل نسبیت او با دربار قاجار و شازده بودن او حقوق های مختلفی را تا آخر عمر دریافت میکرد که در اینجا تنها مجال اشاره به برخی از ان هاست از جمله: پدر وی، میرزا هدایت الله خان مستوفی از ناصرالدین شاه درخواست کرد که شازده محمد خان (مصدق) ۹ ساله در ردیف مستوفیان زبردست قرار گیرد و در فهرست حقوق‌بگیران درآید و ناصرالدین شاه آن را پذیرفت . علاوه بر آن ،در تاریخ ۱ شهریور ۱۲۷۱ خورشیدی پدرشازده محمد خان درگذشت. پسران او به لقب‌های موثق السلطنه و مصدق السلطنه ملقب شدند . بنابر این همین زمان دو سوم حقوق دوران خدمت میرزا هدایت الله خان مستوفی، وزیر دفتر، بین پسرانش تقسیم شد و و به مصدق هم رسید.

شازده محمد خان بشدت تحت نفوذ فکری و تعلیمات سیدجمال الدین اسدآبادی بوده الفت و محبتی خاص نسبت به وی داشته زیرا.. پدر مصدق السلطنه ، قبل از فوت خویش همه جا اورا با خود میبرده و هنگامی که برای اولین بار سیدجمال الدین اسدآبادی به تهران آمد و به دیدن وی شتافتند، شازده محمد خان هفت ساله بوده در تمام جلسات سید شرکت داشته و مورد مرحمت و تفقد فراوان سید قرار داشته ، در زمانی که برای بار دوم سید به ایران مسافرت میکند محمد خان ده ساله بود و با تصمیم خود،در تمام جلسات آموزشی وی، حاضر میشده جزو مریدان پروپا قرص وی شد و تا پایان عمر به عقاید او درباره اتحاد اسلامی و ارتباط او با گروه زیرزمینی اسلام پا برجا ماند

. بعد از فوت پدر، مادر شازده محمد خان مصدق السلطنه ، با فضل الله خان وکیل ا ممالک ازدواج مجدد کرده به تبریز میرود که به محض قتل ناصردین شاه و تاجگذاری مظفردین شاه قاجار(برادرش) به دربار تهران عزیمت میکنند و دانستن زبان ترکی توسط مصدق مربوط به دوران اقامت وی در تبریز است
پس از این به بعد از شازده محمد مصدق السلطنه ای صحبت میکنیم که دایی او شاه ایران، مظفرالدین شاه قاجار است و پدر خوانده او(شوهر مادرش)، میرزا فضل الله خان وکیل الملک منشی مخصوص شاه . بدین ترتیب مظفرالدین شاه، به خواست وکیل الملک ،فرمان استیفای خراسان را به نام میرزا مصدق السلطنه صادر می کند .


مصدق‌ از آغاز کار به سمت مستوفی خراسان، در درازای ده سال یعنی تا پایان سلطنت مظفرالدین شاه، املاکی بسیار را خریده بود در اوایل مشروطیت در ردیف یکی از بزرگ فئودالهای کشور در آمده و شخصا در ردیف مادرش نجم السلطنه و دایی اش فرمانفرما قرار گرفته بود. در فهرستی که در آن زمان به چاپ رسید، ۹۳ مالک بزرگ یا فئودال ایران را نام برده بود که از جمله نامهای نامی آن زمان به چشم می‌خورد: حضرت اقدس والا آقای عضد السلطان (شوهر خواهر مصدق)؛ حضرت مستطابه علیه عالیه حضرت علیا دامت شوکتها (خاله مصدق)؛ حضرت والا آقای عبدالحسین میرزا فرمانفرما (دایی مصدق)؛ جناب آقای امام جمعه (برادر زن مصدق)؛ جناب حاجی ناصرالسلطنه (برادر شوهر مادر مصدق)؛ جناب مستطاب اجل آقای وزیر دفتر (میرزا حسین برادر مصدق)؛ حاجیه نجم السلطنه (مادر مصدق)؛ جناب آقای ظهیرالاسلام (برادر زن مصدق)؛ جناب وکیل الملک (شوهر مادر مصدق) و خود جناب مصدق السلطنه!
مصدق در سن ۲۲ سالگی با دختر ظهیرالاسلام امام جمعه تهران ازدواج میکند . نام او زهرا و ملقب به شمس السلطنه بود. مادر زن مصدق ، دختر عموی خودش ضیاالسلطنه ، دختر ناصرالدین شاه بود. ازدواج این دو ۶۴ سال تا پایان زندگانی اشان ادامه یافت. ( در اینجا نیز به نحوی دیگر سابقه اسلامی بودن مصدق را در ازدواج با دختر امام جمعه میبینیم) ...بعد ها در زمانیکه درخواست نمایندگی اصفهان را میکند، دلیل انتخاب این شهر را در خاطرات خود چنین بیان میکند:
همسرم در اصفهان دو ملک موروثی داشت موسوم به کاج و خواتون‌آباد که این زمینها سبب شده بود با بعضی از رجال و اعیان آن شهر آشنا بشوم


در آغاز دوران مشروطه، مصدق تصمیم به خانه نشینی و تحصیل علوم سیاسی میگیرد..وی در خاطرات خویش، علت این تصمیم را چنین مینویسد: ۱- شغل مستوفی اعتبار خود را از دست داده است و مردم مستوفی را معادل دزد میداند.._ فراموش نکنیم که پدر او در تمام این سالها یک مستوفی بود
۲- و اما دلیل دوم: بعد از مشروطه ، تجدید رژیم به چهره های نو نیاز دارد..چهره های قدیمی میروند و جای خود را به افراد جدید میدهند من نیز خود را از جرگه آنان خارج میکنم تا هم بتوانم درس بخوانم و هم در دولت جدید نقشی داشته باشم..
یعنی باید به ذکاوت وی آفرین گفت که بخوبی قادر بود درک کند در هر موقعییت جدید چطوربا تغییر چهره و مسلک، بتواند بر سر کار بماند!
مصدق‌السلطنه در سال ۱۲۸۷ خورشیدی برای ادامه تحصیلات خود به فرانسه رفت و پس از پایان یافتن تحصیل در مدرسه علوم سیاسی پاریس به سویس رفت و به دریافت درجه دکترای حقوق در دانشگاه نوشاتل نائل آمد. موضوع پایان نامه دکترای وی ارث در احکام اسلامی بود.
در این دوران، انقلاب مشروطه با فداکاری و دلاوریهای قهرمانان آن یعنی یپرم خان ارمنی، ستار خان و باقر خان، به ثمر میرسد و فرمان آن اجرا و ثبت میگردد.

وی به مجلس میرود و متقاضی نمایندگی در اصفهان میشود..وی در این هنگام کمتر از ۳۰ سال داشته، چند سالی در مجلس شورا عنوان نماینده اصفهان داشته بعد از آن والی فارس شده حکم خود را از دست وثوق الدوله دریافت میکند. در زمان نمایندگی اصفهان و بعد ها در زمان ولایت فارس ، تقريبا خزانه خالی وايران بحالت ورشکستگی در آمده بود دولتين روس و انگليس ايران را بين خود با بستن قراردادی بد و قسمت تقسيم کرده.د ولت روس با قوای خود شهر مشهد وتبريز را اشغال واقدام بکشتار و اعدام آزاديخواهان کرد در سال ۱۹۱۹ بدترين وننگين ترين قراردادهای ممکنه در زمان زمامداری سلاطین قاجار بوسيله وثوق الدوله(نخست وزير احمد شاه قاجار و همان کسیکه حکم ولایت فارس را به مصدق میدهد)، را با دولت انگليس بامضاء میرساند .بدين ترتيب کشور ايران بصورت يکی از کشورهای مشترک المنافع دولت انگليس در ميآمد .بدين ترتيب اختيارت کامل کشور از جمله سياسی، نظامی واقتصادی در بست در اختيار دولت انگليس قرار ميگرفت بوسيله همين خانواده ثروتهای ايران را به 36 امتياز تقسيم کرده و در اختيار دولتهای خارجی گذارده بودند در قبال آن بود که بطور کلی چوب حراج ايران زده شده بود...در تمام این دوران مصدق همچنان والی فارس است و در خواب گران و هیچکدام از این وقایع عرق میهن پرستی وی را خدشه دار نکرده، کوچکتری اعتراضی به اینهمه ظلم، اعلام نمیکند ...
در این هنگام مصدق السلطنه ۴۱ سال دارد..تا این هنگام در مقابل تمام نابسامانی ها و تجاوزات و دست درازی های دول خارجی هیچ نمیگوید...آیا چنین چیزی از یک ایرانی وطن پرست ممکن است؟ یک ایرانی یا وطن پرست است یا نه..اگر هست بخصوص که دارای مقام و منصبی چون نماینده گی مجلس و فرمانداری فارس! باشد .عزیزان درباره زمانی صحبت میکنیم که نماینده مجلس بودن یعنی قدرت! چه برسد به فرماندار فارس بودن! به ویژه که دارنده این مقام شخصی است که از دربار میاید! ولی کوچکترین مشگلی با این دست درازی ها ندارد.
تا کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ در این مقام ماند

اين کشمکشها همچنان ادامه داشت تا درسوم اسفند ماه ۱۲۹۹ خداوند اهورائی ايران قدرت خود برای نجات کشور از اين همه بدبختی نشان داده و بکمک مردی با اراده وايراندوست بنام رضا خان که در آنزمان بنا بر لياقت واستعداد وکاردانی وتربيت سربازی بدرجه سرتيپی رسيده بود شتافت . اين مرد بزرگ فردی بود ايرانی واز ده کوچکی بنام آلاشت سواد کوه از خطه مازندران . دوران سربازيش را در بریگارد قزاقها که در آن روزها تنها سپاهی بود که در ايران وجود داشت گذرانيده .
او با يک کودتای بدون خونريزی بار ديگر کشور ايران را از خطر نيستی و تجزيه نجات بخشيد.
در 131 سال حکومت سلسله قاجار در ايران که از اين حدود 41 سال از آنرا خود جناب مصدق السلطنه در آن دولت شرکت داشته اند
در زمانيکه کودتا در حال شرف تکوين بود مصدق السلطنه چنانکه قبلا نيز گفته شد فرماندار استان فارس بودند .
از طرف مرکز تلگرافی باين مضمون بايشان ابلاغ ميشود : مبنی بر اينکه ايشان بايد از اوامر مرکز تبعيت نمايد در غير اينصورت بخدمت ايشان پايان داده ميشود .
در اينجا است که جناب شازده محمد از خواب گران بيکباره بيدار شده بيکباره به دکتر مصدق تبد يل شده ودر جواب مرکز می نويسد که ايشان حکومت مرکز را برسميت نمی شناسد وآنرا غير قانونی بحساب میآورند ..و از مقام خود مستعفی گشت و برای‌ مصون ماندن به ایل بختیاری پناه برد. و تا پایان سقوط کابینه سید ضیاء مهمان خوانین بختیاری باقی ماند.
از اینجاست که دشمنی مصدق با خاندان پهلوی آغاز میشود...مصدق یک شازده و خان قاجار است...سالهاست که در زیر پرچم قاجار زندگی کرده، علاوه بر حقوق و مزایا و زندگی درباری، تبدیل به یکی از بزرگترین فئودال های کشور شده، پیوسته دارای مقام و منصبی وزیر گونه بوده و تمام خاندان وی از مادر و برادر و دایی و پسر عمو گرفته تا همسر و والدین همسر، دارای عناوین و القاب، پست ها و مقام های کلیدی کشوری و استانی هستند و در چنین شرایطی کسی به اسم رضا خان از راه میرسد و میخواهد سلسله جنبان او را بجنباند و نه تنها موقعییت خود او و بلکه تمامی خانواده او را به خطر اندازد.....بلکه فرزند و برادر زدگی و عمو زادگی دیگر لقب و عنوانی را برای او در بر نخواهد دشت و از همه مهمتر پیش بینی آینده برای این خانواده غیر ممکن میگشت بنا بر این اگر رضا خان ایران را از دست روس و انگلیس و دوران ظلمت و آشوب نجات میدهد آنهم بدون خونریزی ، برای او بسیار کمتر از مبهم بودن آینده و به خطر افتادن موقعیت وی ارزش دارد...چرا که در زمانیکه اتفاقاتی بس ننگین توسط خاندان قاجار رخ داد و ایران را به فنا کشاند جز سکوت چیزی از ایشان شنیده نشد .

مصدق در دوره پنجم و ششم مجلس شورای ملی به وکالت مردم تهران انتخاب شد. طرح انقراض سلسله قاجاریه در مجلس مطرح و او از اندک نمایندگانی بود که با این طرح مخالفت کرد. با رای اکثریت نمایندگان، پادشاهی خاندان قاجار منقرض و رضا خان سردار سپه نخست وزیر وقت به شاهی رسید. مصدق به علت ادامه مخالفت با دستگاه حاکمه رضا شاه خانه نشین شد و زیر نظر بود . در اواخر سلطنت رضاشاه پهلوی به زندان افتاد ولی پس از چند ماه با کمک ارنست پرون دوست ولیعهد (متوجه نفوذ درباریان قاجار و حمایت آنان از مصدق هستید که تعدادشان با توجه به اینکه رضا شاه بدون خونریزی به تخت نشست کم نیست ) ،آزاد شدو در ملک خود در احمد آباد مجبور به سکوت شد. در سال ۱۳۲۰ ایران به ‌وسیله نیروهای شوروی و بریتانیا اشغال گردید و رضا شاه از پادشاهی برکنار و به آفریقای جنوبی تبعید شد و مصدق که دیگر القاب را به دور انداخته دکتر مصدق نامیده میشد، به تهران برگشت. قابل توجه کسانی که رضا شاه را روس و انگلیسی خوانده و مدعی هستند که این ایرانی لایق و فداکار توسط عوامل بیگانه بر سر کار آمد و دست نشانده بود!
...
. مصدق ، این آخوند بی عمامه فرنگ رفته، که از بدو کودکی و حضور او در کلاسهای اسلامی سید جمالدین، همیشه اعتقاد به سنت گرایی و نیروهای زیر زمینی اسلامی داشته، تز پایان نامه تحصیلی خود را در درباره قانون ارثیه در اسلام مینویسد، و با دختر یک امام جمعا ازدواج میکند، در تمام دوران قاجار بدلیل موقعیت و منصب وهمینطور، شرایط سنتی و عقب مانده ان دوران، حرکتی خاص در جهت پیشبرد اسلام نمیکند. ولی به محض به قدرت رسیدن رضاشاه، و در خطر دیدن موقعیت خود، از تلاش رضا شاه برای مدرنیزه کردن کشور سو استفاده کرده، با تکیه بر آخوندها و قرآن و اسلام در جهت کوبیدن وی بر میاید...تلاش دوران پهلوی در تمام دوران سردمداری، تلاش در جهت پیروزی مدرنیته بر سنت گرایی بوده و در نهایت این تلاش در سال ۵۷، با کمک تحجر گرایانی چون مصدق، خمینی و بقیه دار و دسته، به شکست گراییده ، سنت گرایی و قهقرا بر مدرنیته پیروز میشود...

با روی کار آمدن رضا شاه، و اراده وی در رساندن کشور به استانداردهای جهانی و در هم کوبیدن خرافات و عقب ماندگی فرهنگی، فرصت را مغتنم شمرده، از فرسودگی ذهنی ملایان و سنت گرایی تاریخی نادانان در دوران سلاطین قاجار،سواستفاده کرده، رگهای اسلام پرستی اش منقبض شده، و کمر به مبارزه با مدرنیسم و تلاش رضا شاه برای بیرون آوردن کشور از منجلاب آخوندیسم، میبندد..در اینجا نمیتوان گفت انگیزه وی نخست پیدا کردن چاره ای زیرکانه برای مبارزه با رضا شاه بوده یا اینکه وی واقعا فردی مذهبی بوده، ولی با توجه به سابقه تعلیمات مذهبی او،میتوان گفت ریشه های مذهبی او به یک باره به سلاحی برنده در داستان او تبدیل شدن که با موقعیت ان روز جامعه انطباق کامل دشت....

مصدق که سابقا از زکاوت او سخن گفتیم، در اولین روز ورود خود به مجلس، قران با خود میبرد، عکسی از حضرت محمد نشان میدهد و میگوید این پادشاه اسلام است و ایران در دست اوست! پادشاه ایران رضا خان نیست! و با این سخن زیرکانه، رضا شاه را در برابر محمد پیامبر قرار داده و از همین جا به رضا شاه اعلان جنگ میکند...او با این ترفند، حمایت ملایان و مذهبیون را خریداری کرده و راه را برای ورود ملایان به مجلس باز میکند بطوریکه تیتر روزنامه های آن زمان همه به وی حمله ور میشوند که در ایران هرگز تا این حد روحانیون دار ارکان دولت دخالت رسمی نداشته اند..
از همین جاست که وقوع انقلاب اسلامی در ایران کلیک میخورد...کسانیکه برای چرای خود تا امروز نتوانستند جوابی پیدا کنند، جواب اینجاست: مصدق!
مصدق در آن لحظه می ایستد و میگوید، اسلام عالی و برتر است و بر تر از اسلام چیزی نیست، پادشاه اسلام محمد رسول الله است و پرچم ایران در دست او و از نمایندگان مجلس میخواهد که از جای خود برخیزند و این جمله را به همراه او تکرار کنند!
بله...تقدیم ایران به محمد رسول الله در زمان مصدق انجام میگیرد...از حکومت خمینی چه گله ای دارید؟
مصدق معتقد بود در جامه باید یک یدولوژی حکومت کند و مردم بدون یک یدولوژی از دست میروند! مصدق به دولت اسلامی عثمانی بسیار اعتقاد دشت و میگفت در از زمان سرباز اسلام ،سرباز بود چون فکر میکرد اگر بکشد، میرود به بهشت! اگر هم کشته شود میرود به بهشت! جالب نیست دوستان؟ آیا به یاد چیزی خاصی نمی افتد؟ آیا این پایه و اساس تروریست اسلامی نیست که بعد از دوران عثمانی، مصدق خواستار احیای ان بود؟ نکته جالبتر چیست؟ که در این عقیده و ماتم و اندوه برای شاهان عثمانی، ۲ شخص دیگر هم عقیده مصدق بودند. حدس نمیزنید؟ خمینی و علی شریعتی! باز میگویید آشوب ۵۷ از کجا آمد؟

مصدق همیشه و علنا گفته است اگر ما در جامعه خود سنتی و عقیده ای داریم آن را باید حفظ کنیم و تغیری در آن ندهم به بهانه اینکه تجدد است و تجدد اینگونه میخواهد....در اینجا چه میبینید دوستان ؟؟ آیا چیزی غیر از مبارزه ای آشکار و روشن با تجدد؟ آیا قهرمانان مشروطه این بود چیزی که میخواستند؟ مصدق میگوید در جامعه ما همیشه باید اصل اسلامیت! اصل اولیه باشد و ما نباید مملکت را با این تجدد خراب کنیم! تجدد تجدد تجدد! مبارزه با تجدد ! آیا این است چیزیکه مردم ایران به دنبال ان بود؟ تحجر؟ خوب با ۳۳ سال حکومت اسلامی متحجرین چه مشگلی داریم؟ مصدق کار را به آنجا رساند که در دورهای بعدی انتخابات مجلس، رئس مجلس یک آخوند بود و او معتقد بود حضور روحانیت در درون مجلس برای مبارزه با رضا شاه ضروری است!
هم وطنان فراموش نکنیم که مصدق با سابقه خانوادگی اش، بدین ترتیب نه تنها از پشتیبانی روحانیون، بلکه از پشتیبانی کلیه اقوام قاجار و نوه نتیجه ها و کلیه مالکین فئودال و بازاریان ان زمان برخوردار بود که هر کدام به دلیلی و از ترس از دست دادن چیزی، پشت او صف میکشیدند..
این است مصدق، نماینده ملی گرایی! البته که مجاهدین و ملی مذهبیون مصدق را نماینده ملی گرایی میدانند!
وی در زمان نخست وزیری خود قوانینی اسلامی چون منع فروش مشروب، تعطیلی روز شهادت جعفر صادق و قوانینی در مورد سهولت سفر زائرین به مکه و منع خوردن و نوشیدن در انظار عمومی در ماه رمضان را به تصویب میرساند.
و اگر ۵۰ سال حکومت پهلوی نبود، ایدولوژی اسلامی که مصدق پایه گذار آن بود و اجرای قوانین شرع از همان دوران آغاز میگردید ...در حالیکه همه علی شریعتی را پایه گذارایدولوژی اسلامی و خمینی را مامور اجرای آن میدانند، باید اذعان کرد که بنیانگذار ایدولوژی و تفکر اسلامی و دخالت اسلام در حکومت و تقدیم این کشور به اسلام و ترجیح مسلمان بودن بر ایرانی بودن، توسط مصدق بنیان گذاری شد

وقایع بعدی این دوران به این ترتیب است که بعد از تبعید رضا شاه، محمد رضا شاه پهلوی به تخت سلطنت مینشیند.. مصدق و یارانش که چندی قبل جبهه ملی را تشکیل داده بودند، که خود جبهه ملی از عوامل اصلی پیروزی خمینی در آشوب ۵۷ بوده .. با کسب هشت کرسی از دوازده کرسی تهران به مجلس راه یافتند.. پس از کشته شدن سپهبد حاجیعلی رزم‌آرا توسط فداییان اسلام ، قانون ملی شدن صنایع نفت در مجلس شورای ملی در تاریخ ۲۷ اسفند ۱۳۲۹ و در مجلس سنا در تاریخ ۲۹ اسفند ۱۳۲۹ به تصویب رسید

با امضای قانون ملی شدن نفت از سوی شاه و رسمیت یافتن آن حسین علاء که بعد از رزم‌آرا نخست وزیر شده بود، استعفا کرد.. در این زمان جمال امامی نماینده طرفدار دربار در حین مذاکرات مجلس به مصدق پیشنهاد نخست وزیری می نماید که سریعا پذیرفت. به این شرط که در همان جلسه قانون خلع ید از شرکت نفت ایران و انگلیس به تصویب برسد. مصدق در خاطرات خود توضیح میدهد که در آنزمان ارتباطش با شاه خوب بوده . مصدق بلافاصله پس از نخست وزیری اجرای خلع ید از انگلیسیها را در دستور کار قرار داد.. بیرون راندن شرکت انگلیسی باعث اعتراض دولت بریتانیا شد. با شکایت دولت انگلیس از دولت ایران در شورای امنیت سازمان ملل، مصدق عازم نیویورک شد و به دفاع از حقوق ایران پرداخت. نتیجه به نفع ایران شد. در سال بعد مصدق به دادگاه لاهه رفت تا در آنجا به شکایت شرکت انگلیسی پاسخ دهد. در آنجا نیز دادگاه بین‌المللی که در راس آن یک قاضی انگلیسی به نام سر آرنولد مک نایر بود شکایت بریتانیا را وارد ندانست و مصدق پیروز به ایران بازگشت .

مصدق در نیویورک به عنوان نخست وزیر ایران حاضر شد و آنچه منعکس کرد بی هیچ شکی، خواست و نظر دولت مرکزی محمد رضا شاه پهلوی بوده ولی به هر جهت حضور شخص وی و مطرح شدن موضوع از زبان وی، او را در انظار، مبدل به قهرمان ملی کرد و قدرت او را بیشتر نموده به گستاخی و سر کشی وی در برابر دولت انجامید.انتخابات دوره هفدهم مجلس به تشنج کشیده شد. مصدق دستور توقف انتخابات را با این بهانه که ارتش در انتخابات شهرستانها دخالت میکند، صادر کرد.
مصدق از شاه درخواست کرد تا خودش همزمان وزارت جنگ را نیز بر عهده بگیرد اما این درخواست از طرف شاه رد شد. مصدق در جواب، از مقام خود استعفا کرد. مجلس قوام را به نخست‌وزیری انتخاب کرد و او با صدور بیانیه شدید الحنی نخست‌وزیری خود را آغاز کرد و تندی این بیانیه موجب شد همه با هم خواستار کناره گیری قوام شوند .
در این زمان حزب توده که بعد از انقلاب مارکسیستی در شوروی سابق اظهار وجود کرده بود و بزرگترین حزب و تشکیلات ایران بود به ائتلاف بزرگ ضد قوام پیوست. همچین اسلامگرایان به جهت اشاره قوام به تجدد! و "جدایی دین از سیاست" در اعلامیه اش، به شدیدترین شکل به رویارویی با او پرداختند. رهبران مذهبی و در راس آنها آیت‌الله کاشانی بازارها را به تعطیلی کشانده و اخطار کردند که اگر قوام بر سر کار بماند، حکم جهاد میدهند. که صد البته این شجاعت و نیرو را کسی به آنان تزریق نفرموده بود جز مصدق که در بخش های قبل به اسلامی گری او و عقیده او مبنی بر لزوم ایدولوژیک بودن حکومت، اشاره کرده ایم ولی جالبتر اینکه اسلامیون برای مبارزه با تجدد از هیچ کار، حتی اتحاد با کمونیست های دو آتشه! رویگردان نیستند! پیوند با ضد دین برای برقراری دین؟؟؟ جلل خالق!
در پی این تظاهرات قوام از سوی شاه مجبور به استعفا شده و مصدق با رای تمایل مجلس ،بار دیگر به نخست‌وزیری ایران رسید و ریاست مجلس به آیت‌الله کاشانی!! سپرده شد. با اینحال به مرور او و برخی از قدیمی ترین یاران مصدق از او فاصله گرفته و حتی به مقابله مستقیم به دولت او پرداختند. پس از این اتفاق، رابطه وی با شاه به تیرگی گرایید.

در اردیبهشت ماه ۱۳۳۲ سرتیپ افشارطوس، رئیس شهربانیِ و از هواداران دکتر مصدق، ربوده شده و جسدش پس از چند روز کشف گردید. مصدق در تحقیقات خود اتهام را متوجه سرلشکر زاهدی و دکتر بقایی کرد. زاهدی به مجلس پناهنده شد و کاشانی به او مصونیت داد. ولی بقایی دستگیر شد.

همین باعث شد تا مصدق و کاشانی به شکل علنی رودر روی یکدیگر قرار بگیرند.. پس از آن حسین مکی و یاران قدیمی او در جبهه ملی! تلاش هایی را به کار انداختند تا مصدق را از این طریق سرنگون کنند.
روحانیون بعد از قضیه کاشانی، به شدت از مصدق دور شدند .کاشانی با پشتیبانی از دسته جات مذهبی، از جمله دار و دسته شعبان جعفری و طیب، اعلام پیاپی "در خطر بودن اسلام" ،آشکارا به تضعیف دولت مصدق اهتمام ورزید. ( خود کرده را تدبیر نیست! ) . پس از ۲۸ مرداد، سید ابوالقاسم کاشانی به شاه که به کشور و قدرت بازگشته بود به همراه مرجعیت زمان، آیت الله بروجردی تبریک گفت. در یک اظهارنظر آشکار پس از کودتا نیز کاشانی گفت: "مصدق شاه را مجبور کرد که ایران را ترک نماید اما شاه با عزت و محبوبیت چند روز بعد بازگشت. ملت شاه را دوست دارد و رژیم جمهوری مناسب ایران نیست.
"..........به یزدان اگر خرد داشتند....کجا این سرانجام بد داشتند؟؟؟

در روز ۲۵ مرداد شاه فرمان عزل مصدق را از نخست وزیری صادر کرده به وی ابلاغ میکند ، مصدق از دریافت آن سر باز میزند و بدین ترتیب از دستور شاه سر پیچی میکند..پس از این تمرد، در روز ۲۸ مرداد ماه ۱۳۳۲ عده ای از همین روحانیون، به همراه ارتشیان و مردم عادی ،خود را به خانه مصدق رسانده ، گارد نگهبانی نخست وزیری را نابود می کنند زندانیان از جمله بقایی را آزاد کرده و مرکز رادیو را به اشغال در می آوردند. تا بدین ترتیب نخست میراشرافی، نماینده مجلس ومصطفی کاشانی فرزند ایت الله کاشانی و سپس نمایندگان دیگر جریانات ضد مصدقی خطابه خود را میخوانند .در روز ۲۹ مرداد مصدق ، به همراه یارانش خود را به شهربانی تسلیم کردند. در حکومت آخوندی، این روز را کودتای آمریکایی 28 مرداد خواندند. در سالهای اخیر تاریخ نگاران دیدگاههای پیشین مبنی بر "کودتا بودن" ویا "زیانبار بودن" 28 امرداد را به چالش کشیده اند. از اینان میتوان به دکتر علی میرفطروس، دکتر موسی غنی نژاد ، دکتر پیروز مجتهدزاده، دکتر جلال متینی، دکتر صادق زیباکلام، دکتر هوشنگ نهاوندی، دکتر عباس میلانی، فریدون مجلسی، داریوش بایندر, محمدحسن سالمی، حمید شوکت و محمد قوچانی، در کنار چهره هایی چون ایرج امینی (فرزند علی امینی) ، دکتر محمود کاشانی (فرزند آیت الله کاشانی) ، و اردشیر زاهدی (فرزند سرلشکر زاهدی) اشاره کرد

محمد مصدق را پس از۲۸ مرداد در دادگاه نظامی محاکمه و به سه سال حبس مجرد محکوم . استدلال دادستان این بود که دکتر مصدق در پی دریافت فرمان عزل پادشاه از روز 25 مرداد تا روز 28 مرداد نخست وزیر نبوده است و این دادگاه به اتهامات او پس از برکناری از نخست وزیری یعنی تمرد از فرمان پادشاه رسیدگی میکند. دادگاه اگرچه او را از اتهامات مهمی چون اقدام علیه اساس سلطنت و کودتا علیه قانون اساسی که حکم اعدام داشت، تبرئه کرد ولیی به جهت تمرد از فرمان شاه او را به سه سال زندان محکوم کرد. مصدق پس از گذراندن سه سال زندان، به ملک خود در احمد آباد رفته و تا پایان زندگی در آنجا ماند.اگرچه مصدق نخستین کسی بود که سرنگونی خود را غیرقانونی و خواند ولی هرگز تا پایان عمر آنرا آمریکایی ندانست و تنها از انگلیسیها به بدی یاد میکرد.
او تا آخرین روز حیات با جبهه ملی در تماس و به آنان خط داده ، آنان را در جریان تمام وقایع راهنمایی میکرده...


با سپاس فراوان از استاد بهرام پارسا که یادداشت های ایشان چراغ راهم بود

۱۳۹۱ تیر ۱۸, یکشنبه

همدستی تفاله های ملی نما با رجاله های اسلامی







چنین نپنداریم که ایرانیان ِ راستین فقط با رجاله های بیگانه پرستی ِ اسلامیون در همه رنگش و نیروهای چپ ِ ضد ایرانی در همه طیفش، در حال کشاکش هستند.

خیر

به باور من در کنار این دو نیروی بیگانه پرستی و جهان وطنی، نیروی به اصطلاح ملیون هستند که در تند پیج تاریخ همیشه جانب بیگانه پرستی را گرفته اند و خاک در چشمان مردم ریختند و بر خواری و ذلت ایران و ایرانیان، شادمانی کردند.



نمونه اخیرش این است که فردی بیمار از طایفه ی کینه توزان " ملیون " که این بیماری را از پدرش به ارث برده است، در این شرایط حساس به جای اینکه یقه ی حکومت اسلامی را بگیرد که خودشان در آوردن و بقایش با تمامی نیرو، شریک بودند و بعد این فقر و فلاکت را بر ایرانی و ایران تحمیل کردند.

برای خوشرقصی به درگاه ولی فقیه حملات ناجوانمردانه اش را امروز متوجه ی شاهزاده رضا پهلوی می کند، که کارنامه زندگی و مبارزاتی اش چون آفتاب درخشان است.

چنین است که دیروز در مطلبی بی پروا نوشته بودم که پیشوای این ناکسان، مصدق " تخم دو زرده کرده است ".

زیرا وقتی که در قدرت بود، قاتل نخست وزیر ایران حاجعلی رزم آرا را با کمک آخوند کاشانی تبرئه کرد.



و وقتی هم در احمد آباد بود به رفسنجانی در چاپ کتاب ضد ایرانی " فلسطین " مبلغ قابل توجهی کمک کرد.

و بد نیست بدانیم که این کمک درست زمانی انجام گرفت که ناصر در مصر در قدرت بود و خوزستان را " عربستان " نام گذاری کرده و بلوای ِ ضد وطنی ِ خمینی در سال 42 هنوز خاموش نشده بود.



فراموش نکنیم که رهبر این تفاله ها بنام سنجابی در آن روزهای سیاه و ننگین، چگونه برای به دست آوردن مقامی، رفیق و هم جبهه ای خودش را زیر درخت سیب به پای ارتجاعمرد قرن و تاریخ ایران، خمینی سر برید و ایران را فدای اسلام کرد.

و چنین است که در این هنگامه ی تاریخساز که ایرانی می رود بدور از غوغای همه ی این بیگانه پرستان و رجاله های ایران، بار دیگر با هم متحد شوند و ایران را بر فراز هر مقوله بیگانه پرستی بنشانند، این جماعت به موازات ِ آخوندهای حاکم و دُم و دنبالچه هایش سراسیمه به میدان آمدند و به صورت شاهزاده رضا پهلوی چنگ انداختند تا مبادا ایران و ایرانی از اسلام و اسلامیتشان عبور کنند.

پس عجب نیست که بیماری در در آمریکا که خود را تخم و ترکه ِ " میلیون " می داند و فردی ضد ایران و ایرانی که خود را مشاور شیخ ابله ای چون کروبی زوزه می کشد، یکصدا به فغان آمدند که واسلاما

و ناله های جگر خراششان گوش هر ایرانی را آزار می دهد.

این مختصر را نوشتم تا در مطلبی به تمامی نیت ضد ایرانی این رجاله ها بپردازم.



احمد پناهنده

بهرام مشیری و کلی گویی های عوام فریبانه /کوروش ازتهران


  

یکی از بزرگترین گرفتاری های تاریخ نگاری به ویژه درباره تاریخ معاصر ایران «ساده سازی» های ایدئولوژیک و قبیله ای و «یکسویه نگری های فرقه ای» است، نمونه بارز این امر سخنان بهرام مشیری است، مشیری همواره با «هتاکی»، «توهین» و «تحریف» قصد دارد کل دوره پهلوی را «سیاه» جلوه دهد و با سخنان «عوامفریبانه» تلاش می کند نظرات تحریف شده و جعلکارانه خود را به افکار عمومی تحمیل کند.



مشیری که هرگز مبانی تاریخ نگاری بی طرفانه را رعایت نمی کند قصد دارد تا با پاشیدن خاک در چشم مردم و نوعی «عوام فریبی» و «عوام گرایی»، تاریخ را یکسره ساده کرده از مصدق و جبهه ملی و مخالفان حکومت پهلوی افرادی «بی خطا» و «فرشته» بسازد و حکومت پهلوی و رضاشاه و محمدرضاشاه را «اهریمنانی خون آشام» جلوه دهد، این روش مشیری نشان می دهد این فرد اساسا با تحلیل تاریخ و نقد دوره های تاریخی بیگانه است و جز «فحاشی» و «هتاکی» و «تحریف گری» روش دیگری ندارد.



مشیری در ادامه همان سنت پهلوی ستیزی است که هرگونه تجدد، پیشرفت و توسعه زمان پهلوی را انکار می کردند و با سیاه نمایی های جعلکارانه توانستند افکار عمومی فریب داده و زمینه ساز تاسیس جمهوری اسلامی شوند، مشیری با حالت کینه توزانه و با ادبیاتی که به اهالی گود زنبورک خانه شبیه است سعی دارد طرفداران نظام پادشاهی پارلمانی و دستاوردهای دوره پهلوی را طرفدار «استبداد سابق» معرفی کند، این سخن مشیری جز جعلکاری و فریب مردم نام دیگری ندارد، آنچه مورد دفاع طرفداران دوره پهلوی است «تجدد سابق» و از دست رفته ایران است.



مشیری با یکسویه نگری تعصب آلود همواره یا در صدد انکار دستاوردهای دوره رضاشاه و محمدرضاشاه است یا سعی می کند این دستاوردها را لوث کند و کم ارزش جلوه دهد.

مشیری برخلاف نظر ماکس وبر معتقد است مردم و روشنفکران هیچگاه اشتباه نمی کنند! در حالی که فلاسفه علوم سیاسی و جامعه شناسان برجسته ای چون ماکس وبر همیشه بر امکان اشتباه از سوی مردم تاکید کرده اند1، این فقره از سخنان مشیری بازگو کننده فریبکاری اوست، روشنفکری مجیز گویی و چاپلوسی مردم نیست، باید مردم را آگاه کرد، روشنفکری نمایندگی مردم نیست بلکه داوری و بررسی رفتار مردم و بالا بردن فرهنگ سیاسی آنان است.



بهرام مشیری با تحریف مکرر تاریخ و یکسویه نگری و سیاه نمایی دوره پهلوی تنها فرومایگی خود را آشکار می سازد، مشیری با وقاحت بی نظیری افسران ارتش دوره پهلوی را مسخره می کند و بر جنازه خون آلودشان می خندد، اکثر سیاستمداران دوره پهلوی را دزد و خائن می نامد، به کارآفرینان دوره پهلوی تهمت می زند و آنان را نوکران شاه معرفی می کند و طرفداران ارزشها و خدمات دوره پهلوی را افراد طرفداراستبداد می نامد، این سطح پایین گفتار مشیری نشان می دهد یکی از اهداف او مبتذل ساختن امر سیاسی و ایجاد انحراف در افکار عمومی است ، مشیری همواره کلی گویی می کند، از بازگو کردن حقایق تاریخ طفره می رود و با تولید جهل و جعلکاری فضای سیاسی ایران را آلوده می سازد.



مشیری با روشی جعلکارانه طرفداران اندیشه خود را افراد «آزادیخواه» و طرفداران دستاوردهای دوره پهلوی را «دیکتاتور خواه» می نامد که این یک تهمت آشکار است، دفاع از دستاوردهای دوره پهلوی دفاع از تجدد است، دفاع از توسعه و عمران و آبادانی و تحولات حقوقی است، دفاع از کارآفرینی و شکوفایی صنعتی و دادگستری مدرن است، دفاع از نرخ تورم و بیکاری پایین است، دفاع از تاسیس ارتش مدرن است، دفاع از تاسیس مدارس جدید است، دفاع از حسن امام جمعه است که بهترین قانون مدنی تاریخ ایران را نوشت، دفاع از برادران خیامی است که در رشد و توسعه صنعت و نظام توزیع کالا در ایران فعالیت می کردند، دفاع از مردان توانمند اقتصاد ایران مانند رحیم ایروانی (گروه صنعتی کفش ملی)، سیاوش ارجمند (گروه صنعتی ارج)، کاظم خسروشاهی (گروه صنعتی مینو)، قاسم و محمود لاجوردی (گروه صنعتی بهشهر و روغن لادن) ، محمود رضایی (مس سرچشمه) و سایر تجار و صنعتگران عصر پهلوی دوم است که به کلی ماهیت اقتصادی عصر پهلوی را تغییر دادند و ایران را وارد چرخه توسعه صنعتی نمودند.



آقای مشیری! دفاع از دوره پهلوی دفاع از استبداد نیست اما سیاه نمایی شما نسبت به دوره پهلوی دفاع از جهل و بی خبری و تحریف است، دفاع از دوره پهلوی دفاع از قرارداد 1975 الجزایر با عراق است، دفاع از تسلط ایران بر خلیج فارس در دوره پهلوی است، دفاع از محمدرضاشاه دفاع از یک شخص نیست دفاع از یک «روند» و یک «بینش» است، روندی که کشور ایران با وجود همه کمبودها و اشتباهات به طرف توسعه و رونق اقتصادی می پیمود و نیز دفاع از بینشی توسعه گراست، آقای مشیری! دفاع از دوره پهلوی دفاع از خدمات محمد صفی اصفیاء است، دفاع از ابوالحسن ابتهاج است، دفاع از دکتر علی آبادی دادستان برجسته عصر پهلوی است.



بهرام مشیری هرگز یک مورخ نیست، ادعای مورخ بودن او پوچ و فاقد اعتبار است، یک مورخ هرگز کلی گویی نمی کند، یکسویه سخن نمی گوید و تاریخ را به میل خود تحریف نمی کند، چه کسی گفته طرفدار نظام پادشاهی یک فرد طرفدار استبداد و یک جمهوریخواه لزوما یک آزادیخواه است، مشیری حتا تاریخ جهان را هم دستکاری می کند، آنچه از تجربه تاریخ جهان آموخته شده نشان می دهد برخلاف تبلیغات کر کننده جمهوریخواهان، خاستگاه و ریشه دمکراسی در جهان پادشاهی های هلند و انگلستان بوده اند2، چطور ممکن است امروز کسی که طرفدار مدل پادشاهی پارلمانی مانند هلند و انگلستان است «طرفدار استبداد» نامیده شود؟ آیا تقسیم سیاستمداران و امر سیاسی به دوگانه «خائن / خادم» و «خیانت / خدمت» کاری صحیح و مبتنی بر روش نقد تاریخ است؟ این روش مشیری جز مسموم و آلوده کردن فضای تحلیلی نام دیگری دارد؟



کسانی گمان می کنند نباید به تحریف گری های بهرام مشیری پاسخ داد ولی این نظر اشتباه است زیرا یکی از مهمترین موانع توسعه سیاسی در ایران «تحریف تاریخ» و «ارائه گزارش غلط از تاریخ» به مردم است، مشیری چون یک جعلکار سیاسی است هرگز در قامت یک مورخ ظاهر نمی شود وگرنه اگر یک تحلیل گر تاریخ قصد حقیقت یابی دارد باید از گرایش های سیاسی خود نیز انتقاد کند، چطور است که تا کنون آقای مشیری حتا یکبار نسبت به قانون شکنی های3 کودتا گونه مصدق انتقادی را روا نمی دارد؟ ، چطور است ایشان یکبار از اتحاد جبهه ملی با فداییان اسلام سخن نمی گویند؟ چرا ایشان یکبار ترور حسنعلی منصور و سایر دولتمردان عصر پهلوی یا سوء قصد علیه محمدرضاشاه را محکوم نمی کند؟ چطور است ایشان هرگز به همپیمانی دکتر فاطمی با نواب صفوی نقدی روا نمی دارد؟ چرا آقای مشیری یکبار به پشت کردن جبهه ملی نسبت به دکتر صدیقی و دکتر بختیار اشاره نمی کند؟ چرا ایشان یکبار اتحاد سنجابی با خمینی را مورد بررسی قرار نمی دهد؟



دوران سیاه نمایی و جعلکاری و یکسویه نگری در تاریخ به پایان رسیده، تفکر آقای مشیری و همفکران ایشان تفکری به بن بست رسیده است، دست ایشان و همفکرانشان هم خالی است زیرا دستاوردهای دوره پهلوی آنقدر زیاد است که صدها نفر مانند مشیری هم نمی توانند با عوامفریبی آنها را بپوشانند، آقای مشیری نمی تواند با «ساواکی» نامیدن منتقدان خود و هوچیگری و چاقو کشی تلویزیونی از پاسخگویی نسبت به دروغها و تحریف هایش خود طفره رود.



نگاهی اجمالی به کارنامه دوره پهلوی نشان می دهد برخلاف نظرات تحریف شده مشیری از منظر هر شاخصی حکومت پهلوی کارنامه قابل قبولی نسبت به قاجاران و جمهوری اسلامی دارد، ایران زمان پهلوی نسبت به همسایگان خود کشوری پیشرفته و توسعه یافته به حساب می آمد، هیچ کس مدعی نیست در دوره پهلوی هیچ اشکالی وجود نداشت و فقط مخالفان مقصر بودند ( یکی از جعلکاری های مشیری) ولی آنچه از تاریخ و اسناد می توان برداشت کرد این است که دوره پهلوی با همه فراز و نشیب ها دوره توسعه اقتصادی، آزادی های اجتماعی، تحولات حقوقی و موفقیت های دیپلماتیک بوده است، واضح است این دستاوردها «نسبی» هستند و در هر بخشی از آنها به شکل طبیعتا نواقصی وجود داشته است.



آقای مشیری بهتر است بداند طرفداران دستاوردهای دوره پهلوی «شاه اللهی» نیستند، ما شاه را خدا و بی خطا نمی دانیم، شاه هم مانند همه سیاستمداران جهان دارای اشتباهاتی بوده اما با قاطعیت می توان شما را «مصدق اللهی» نامید زیرا هیچگاه به اشتباهات و قانون شکنی های مصدق اشاره نمی کنید، شما در ادامه همان سنت سیاسی آلوده و مسمومی هستید که مصدق پایه گذاشت، زیرا مصدق مانند شما مخالفان و منتقدان خود را خائن می نامید.



آقای مشیری! نوکر صفت کسانی هستند که خود آگاه و یا ناخودآگاه آب به آسیاب جمهوری اسلامی می ریزند و با اختلاف اندازی و ایجاد سوء تفاهم به استمرار جمهوری اسلامی کمک می کنند، تحریف گری شما نسبت به دوره پهلوی هیچ تفاوتی با دروغهای شاخدار کتابهای تاریخ دبیرستان در جمهوری اسلامی ندارد، جنابعالی با یکسویه نگری، فحاشی و هتاکی اثبات نمودید که حقیقتا بنیانگذاران چماق کشی در ایران هواداران مصدق در جبهه ملی بودند، برخلاف تبلیغات پهلوی ستیزان، طرفداران مصدق در جبهه ملی را باید جزو بنیان‌گذاران چماق‌کشی درایران دانست، مطالعه تاریخ به خصوص آن چه از تاریخ شفاهی آن دوران می‌توان برداشت کرد به ما نشان می‌دهد که نخستین چماق‌داران سیاسی ایران٬ طرفداران آقای مصدق بودند، رهبر یکی از احزاب طرفدار جبهه ملی یکی از این افراد بود که عده‌ای چماق‌دار را مدیریت می‌کرد، سال‌هاست که این واقعیت از نظر مردم ما پنهان مانده است، جریان سیاسی پشتیبان مصدق مشوق چماق کشی‌ها و بی‌اخلاقی‌های سیاسی بود و چماق‌کشی‌های خیابانی و اتهام ‌زنی های ناجوانمردانه به مخالفان سیاسی تحت عنوان مزدوران بیگانه از ابتکارات جبهه ملی بود4.



بهرام مشیری بهتر است بداند برخی از یاران اولیه مصدق مانند حائری زاده، خلیل ملکی، حسین مکی و مظفر بقایی همان هنگام متوجه خطاها شدند و از مسیر خطا بازگشتند، برخی دیگر مانند دکتر صدیقی متوجه خطاها بودند ولی به دلیل پایبند بودن به اصول اخلاق در تعهد، تا آخر به تعهد اخلاقی به دولتی که فکر می کرد ملی و مردمی بود و برای گسترش دموکراسی به قدرت رسید، به انتقاد و نصیحت های دوستانه بسنده کردند، ولی برخی دیگر، مانند دکتر شایگان ها و مهندس بازرگان ها و دکتر سنجابی ها و شمار دیگری از همگنان، از همان تاریخ تا انقلاب اسلامی در ادامه خطاهای خانمان برانداز خود در تلاش انتقامجویی های قبیله ای به بهای نابود کردن آینده ملت ایران، تعصب خرج دادند5.

تحریف تاریخ از سوی بهرام مشیری این الزام را به وجود می آورد که نیروهای سیاسی آزادیخواه و حقیقت طلب ایران باید به طور قاطع و همه جانبه با دروغها و جعلکاری های او مقابله کرده و اجازه ندهند نسل های دیگری در ایران قربانی کینه جویی های قبیله ای ورشکستگان سیاسی مانند مشیری شوند، گمان می کنم امثال مشیری آب در هاون می کوبند زیرا در خاطره جمعی کثیری از ایرانیان دوره پهلوی با مفاهیمی چون «آسایش»،«رفاه» و «اعتبار جهانی» گره خورده است و همان طور که دکتر میلانی اشاره کرد:«ایران در سال 1357 اقتصادی شکوفا، قوی و رو به رونق داشت6»، تمامی برآوردها نشان می دهد برخلاف نظرات جعلی آقای مشیری، بسیاری از زمینه های دمکراسی در اواخر عصر پهلوی فراهم شده بود، توسعه سیاسی تا اندازه زیادی وابسته به توسعه اقتصادی است، بدون وجود رفاه (که به طور نسبی پدید آمده بود)، آزادی معنا ندارد و بدون طبقه متوسط اقتصادی (که در دوره پهلوی شکل گرفته بود) دمکراسی پدید نمی آید، دمکراسی امری «ذهنی» نیست و در انتزاع شکل نمی گیرد، ایران امروز اما بی بهره از توسعه اقتصادی، طبقه متوسط و فلسفه سیاسی برای گذار به دمکراسی است در حالی که در دوره پهلوی در پاره ای زمینه ها برای توسعه سیاسی زمینه فراهم شده بود، در پایان گمان می کنم این شعر مولوی وصف خوبی از حال و هوای بهرام مشیری به دست می دهد، آنجا که مولوی می گوید « از همه محروم تر خفاش بود/ کو عدوی آفتاب فاش بود».



زیرنویس

1- ماکس وبر معتقد است توده ها می توانند اشتباه کنند و چنین نیز می کنند، مثلا در عرصه سیاست این توده ها هستند که با هیجاناتشان منجر به روی کار آمدن دولتی مشکل ساز می شوند، اساسا وبر طرفدار دمکراسی نخبه گراست، مقاله عباس نعیمی



2- اعلامیه استقلال هلند در 1581 صادر شده است که در بخشی از آن آمده است:«... مردم می توانند قانونا مبادرت به برگزیدن شاه دیگری [غیر از شاه مستبد] کنند تا مدافع آنان باشد...» (دائره المعارف دمکراسی، زیر نظر مارتین لیپست)؛ در این زمان (1581) هنوز دو قرن تا پیروزی انقلاب کبیر فرانسه و استقلال ایالات متحده آمریکا باقی مانده بود و هنوز جمهوری مدرن متولد نشده بود، اما پادشاهی هلند و نیز پادشاهی انگلستان به تدریج دمکراسی های مدرن را سامان دادند، در انگلستان سابقه آزادیخواهی به سال 1215 باز می گردد، زمانی که ماگناکارتا یا منشور کبیر از سوی شاه «جان» و با فشار اشراف و کشیشان صادر شد و در پی آن نوعی از جمهوری اشراف یا مشروطه سلطنتی شکل گرفت، منشور کبیر گرچه اعلام مشارکت و شراکت دو گروه نخبه اجتماعی (بارون ها و کشیش ها) در حکومت بود اما از آن جا که نهادهای حقوق اساسی مدرن مانند هیات های منصفه و پارلمان را ایجاد کرد، پایه دیگر اعلامیه های حقوق بشر شد و در تدوین اعلامیه استقلال آمریکا و نیز اعلامیه حقوق بشر نقش اساسی داشت، محمد قوچانی (1384)، یادنامه شرق، تاریخ و اندیشه



3- - یک نمونه از قانون شکنی مصدق ، دكتر معظمي رئيس مجلس شورای ملي در جلسه‌ای كه در مجلس برگزار شد، ضمن مخالفت با رفراندوم انحلال مجلس به دكتر مصدق گفت:«در قوانين، رفراندوم سابقه ندارد و اكثريت قريب به اتفاق نمايندگان با آن مخالف هستند»، مشروح مذاکرات مجلس شورای ملی

4- دکتر موسی غنی نژاد، تارنمای تاریخ ایرانی

5- وبلاگ دکتر پیروز مجتهدزاده

6- عباس میلانی، گفتگو با برنامه افق صدای آمریکا، 2 جولای 2012
کوروش / تهران